شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۱

خوش حرکاته خب٬ چه چاره کنم؟

یادم اومد٬ یادم اومد! اولش می خواستم بیام بنویسم که یه اسپم دریافت کردم٬ سابجکت اینه که زهرا٬ امریکا وانتس یو! بعد داشتم فک می کردم که من دت ایز سام گود اسپمینگ! یعنی خب آدم دست خودش که نیس٬ می دونه هم اسپمه٬ ولی قبل اینکه بفهمه چی شد می بینه یه جوریش شده خوشش اومده که امریکا وانتس هر!
بعدن فیس بوک رو که باز کردم داغ دلم تازه شد به این شرح که برخی از شما بندگان مقرب از التفات خاص من به آقایون بیبی فیس و فمنین و ظریف آگاهید. یعنی خب همَه خوبن و تو دل ما برای همَه جا هست ولی به این دسته خاص یک حساسیتی دارم که به قول آقامون وقتی که از در تو می آن دل تو سینه م می لرزه٬ دقیقن همونجوری که به عالمی می ارزه. دست و پامم شل می شه. کلن بخوام دقیق توضیح بدم افکتی که این دسته روم دارن اینه که شل می شه و می لرزه! حالا این فیس بوک هم ظاهرن از این پاشنه آشیل ما خبردار شده. صبح تا شب شب تا صبح به طور کاملن بی ربطی به زور داره یه آقایی رو به ما ریکامند می کنه که اد کنیم. حالا دو تا دونه فقط دوست مشترک داریم با آقاهه ها٬ هیچ چیز خاص مشترک دیگه ای هم نداریم٬ ولی فیس بوک دست بر نمی داره که. آقاهه هم٬ خب٬ چجور بگم که حق مطلب ادا بشه؟ از ایناس که من و ایرج میرزا سرش تفاهم داریم با هم٬ باید بشینیم پای بساط عرق خوری٬ من شکل عدد چهار انگلیسی نشسته باشم٬ ایرج لم داده باشه٬ من دستم رو زانوم باشه٬ لپ تاپ و پیج فیس بوک آقا هم جلوم باز٬ رومو اینوری کنم بگم ایرج! قند و نبات است پدرسوخته٬ چه کنیم می گی؟ اون هم به قلیون پک بزنه و راه حل های خودش رو در این مورد ارائه بده٬ کما اینکه مطمئنم اگه مرحوم زنده بود٬ یه مثنوی جدید برای این بچه می گفت. 
بعدن می خوام بهتون بگم که حالا تا این جاش که خیلی خوب و قشنگ. مشکل این که آقاهه جای بچه مه. خیلی جای بچه مه. متولد سال ۱۹۹۰ میلادی٬ یعنی به قول نگار تو مایه های همسن وی اچ اس ئه! بعد هی من به خودم نگا می کنم٬ به سندوسال و بار و بندیل و عزت و آبرو و یه عمر زهد و تقوایی که پیشه کردیم و مرتکب پدوفیلیا نشدیم٬ بعد هی می گم بارالها این چی بود بر من نازل کردی؟ با این حجم غم زمانه٬ الان من به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟ بعد هی به چونه ش نگاه می کنم باز دست و دلم می لرزه. بعد باز خودم می آم می گم سعدی گفته زن جوان را تیری در پهلو نشیند به که پیری (حالا زن جوان٬ پسر جوان٬ پوتیتو پوتاتو) تقوا پیشه کن زن. بعد هی باز به ابروش نگاه می کنم محراب به فریاد می آد. خلاصه زندگی مون مختل شده. البته یه مقداری خب دارم اغراق می کنم ولی منصفانه دارم می گم جای اغراق هم داره.
خلاصه٬ وسط این همه بدبختی و استرس و غم زمانه٬ اینم شده بخش فان زندگی ما این روزا٬ که نشست خودمون و ایرج میرزا و آقای خوش حرکات رو با جزئیات - و خیلی مسائل دیگه راجع به آقای خوش حرکات٬ با جزئیات - فنتسایز کنیم. بلی٬ به امید آن روز. 

* داره یادم می آد چه خوش می گذره آدم اینجا دری وری بنویسه!