شنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۹

من و دوست غولم

امروز تولد آقای میم است و من به این مناسبت می خواهم چیزهایی را در این زمینه با شما و شخص ایشان از این تریبون درمیان بگذارم. به هر حال صحیح است که دیگر نمی شود به ما وبلاگ نویس گفت بس که نمی نویسیم، اما هنوز این قدر وبلاگ نویس هستیم که اولین راه ابراز احساسات مان پست نوشتن باشد. این را به خاطر بسپارید. یک وبلاگ نویس اصیل هیچ وقت به کسی نمی گوید دوستت دارم. می رود پست نوشته و در آن آسمان و ریسمان می بافد و لینکش را برای دوست داشته شونده ی مزبور ایمیل می کند. حالا این ها یک طرف، مسئله خود شخص شخیص آقای میم هم هست. که یک سری برخوردها را نمی شود باهاش کرد بس که براش تعریف نشده و اصلن غلط است. مثلن یک بار من به ایشان گفتم خوبی؟ بعدش کلی بساط داشتیم که یعنی چی خوبی؟ من چجور ممکنه خوب باشم؟ من همیشه بدم و این یکی از اصول لایتغیریست که تو در مورد من باید بدانی. خب حالا حساب کنید آدم به چنین فردی می تواند برود بگوید تولدت مبارک؟ عین این که از مریخ مهمان دعوت کنی، چایی بگذاری جلوش. نمی شود دیگر برادر من نمی شود و نشدنش تقصیر خود شماست. فلذا ما هم از تنها کانالی که دستمان می رسد اقدام می کنیم.

ابتدا باید به این مقوله بپردازیم که آقای میم چیست؟ آقای میم دوست غول من است. آقای میم یک آقای بداخلاق کم حرف جدی است. از این ها که خنده دارترین چیزهای عالم را هم که برایش بگویی ساکت می ماند. البته آقای میم کلن ساکت می ماند. رابطه ی ما هشتاد درصدش به گیگیلی بیگیلی کردن من و مشاهده ی آقای میم در سکوت می گذرد. البته من معتقدم که ما با هم رابطه داریم. در ادامه من معتقدم که رابطه ی ما کامپلیکیتد است. نظر آقای میم در این زمینه این است که خودتو به من نچسبون کدوم رابطه؟ به اعتقاد او من آدمی هستم بسیار کژوال و همینجوری در زندگی اش. من هم سر تکان می دهم و تصدیقش می کنم. آخر آقای میم خیلی عاقل است و به نظر من همیشه درست می گوید. در این حد که من وحشی جفتک بنداز اگر در زمینه ای باهاش صد درصد مخالف هم باشم با کمال میل به حرف او گوش می دهم چرا که طی فرآیندهای پیچیده ای برایم درونی شده است که آقای میم ایز آلویز رایت. آخر من زندگی م، تمام زندگی م را روی رایت بودن آقای میم بنا کرده ام. نمی شود که لحظه ای فکر کنم که رایت نباشد.

آقای میم صدای خشنی دارد. از این صدا بم دورگه ها که آدم می ترسد. بعد خیلی هم آرام و شمرده و با تن صدای یکنواخت و بی تفاوت حرف می زند. من اولین بار که صدایش را شنیدم شخصن بعد از قطع کردن تلفن قلبم یکی درمیان می زد که ای وای چرا این قد صداش ترسناکه؟ حتا المیرا هم که یک بار اتفاقی صداش را شنیده بود بعدش به من زنگ زده بود و پس افتاده بود که ای واااااااای الی چرا اینقد ترسناکه؟! من هم غش غش می خندیدم. بعد می گفت با تو هم همین جوریه؟ باورش سخت است ولی واقعن با من هم همین جوری است. بعد یک وقت هایی که سرحال است یا یک حرامزادگی ای کرده یا درودافی چیزی دیده یا آتویی از من دستش آمده که بهش بخندد یک هو صداش فرق می کند. تند تند حرف می زند. عین پسربچه های خوشحال. صداش یک جوری جوان می شود. این حرف خیلی غمناکی است چون آقای میم حداقل در ظاهر فقط بیست و هشت نه سالش است و باید برود شکار آهو. بعد آن وقت ها من این قدر دلم غنج می زند برایش. نیشم باز می شود تا بناگوش و یک چیز گرم خوشحالی هی ته دلم قل قل می زند و هی توی دلم می گویم قربونش برم که عین بچه های خوشال ذوق زده س. بلند نمی گویم. من هیچ چیزی را به آقای میم بلند نمی گویم. جانم درمی آید. نمی دانم چرا ها، منی که حداقل تا آخرین باری که چک کردم می توانستم بعضی احساساتم را با انسان ها درمیان بگذارم پیش آقای میم می شوم عین خودش. یک وقت هایی که کار فانی برایم می کند جانم درمی رود تا یک کلمه بگویم مچکرم. یا وقت هایی که سوییت می شود و آدم هی می خواهد تند تند قربان صدقه ش برود که قربونت برم این قدر گوگولی ای.. نمی شود که. قل قل می زنم و همین جوری هی هاب هاب دهنم را باز و بسته می کنم ولی نمی توانم چیزی بگویم بهش. آخر می دانید یک جورهایی هیچ وقت لازم هم نیست. خودش می داند. گفتم که، آقای میم بسیار عاقل است و همه چیز را خودش می داند.
آقای میم نزدیک ترین دوست دو عالم من است. خودش خیلی اعتقادی به این مساله ندارد ولی هست. آقای میم بهتر از هر کسی مرا می شناسد. از روی مدل نفس کشیدنم می تواند بگوید در چه درجه ای از خواب آلودگی ام. از یک اس ام اس دو کلمه ای کل هیکلم را پیش بینی می کند می گذارد جلوم. از روی یک جمله م که دلم فلان چیز را خواسته می تواند حدس بزند چه فیلمی دیده ام. البته شاید همه ی این ها نتایج دوربینی باشد که در گارفیلد گنده ی بالای کمدم کار گذاشته است. کسی چه می داند.

آقای میم ساپورتیو ترین دوست دو عالم من هم هست. تنها کسی ست که من می توانم - و اصلن می خواهم- که خودم را روی دست های نامرئی ش ول کنم و خیالم راحت باشد که گرفته تم. آقای میم آدمی ست که یک وقتی که من خیلی ترسیده بودم و نگران بودم که آینده م چه خواهد شد بهم گفت عزیزم تو جوونی. نمیری و ایدز نگیری بقیه شو حل می کنیم. بعد من حرف هاش را باور می کنم. هر کلمه ای که از دهن آقای میم درمی آید من به سان آیه ی الهی باور می کنم. هیچ هم نمی ترسم از این همه ای که به این آدم اعتماد دارم. اصلن نمی فهمم در واقع. این قدر که طبیعی و بدیهی ست اعتماد داشتن بهش. این قدر که ساده ترین کار دنیاست. شما نمی توانید بدانید که برای منی که هیچ وقت باور کردن آدم ها برایش کار ساده ای نبوده چه نعمتی ست این که آقای میمی باشد و به آدم بگوید گانا بی آل رایت و آدم این قدر ساده و بدیهی باور کند.

آقای میم بسیار بداخلاق و دوست داشتنی و باهوش و خخخخ دار است. به ویژه به ویژه سنس آو هیومری دارد که کلن توی حلقم. برای منی که آدم ها هیچ وقت از دور برایم جذاب نمی شوند از عجایب و غرایب بود که بعد از چهارتا ایمیلش غش کنم برایش و مخم خود به خود بخورد - هرچند که نام برده بعدن ها یک زمانی اعتراف کرد که در ایمیل های فوق منظورهایی داشته و دور از شانش بوده که منظورهاش را مستقیمن بیان کند و واقن من چی فک کردم؟ فک کردم خودش دستش کج است که بیاید از دختر سوال فنی بکند؟- آقای میم از دو سال و اندی پیش، از زمانی که هیچی نمی شناختمش تا حالا که البته هنوز فرق چندانی نکرده و هنوز هم زیاد نمی شناسمش، جذاب ترین آدم دنیای من بوده. مانده. همیشه این جوری بوده که بودن آقای میم در هر اندازه ای که دل خودش بخواهد، یک طرف؛ تمام عالم در اوج بودن شان یک طرف دیگر. حتا وقتی که خیلی خیلی عاشق یک نفر دیگری بودم بی چاره می دانست که اگر آقای میم دم دستم بود می گذاشتمش و می رفتم. این جوری ست که آقای میم می شود بزرگترین استثنای زندگی منی که اصلن از دور عاشق نمی شوم، که حتمن باید رابطه دونفره داشته باشم و لحظه های رمانتیک داشته باشم و یارو چند وقت مداومن توی دست و دهنم باشد تا دلم بلرزد. لکن آقای میم فراتر از این مسائل است و چهارتا کلمه ش کار چهارماه عشق و عاشقی بقیه آدم ها را می کند و من بی چاره می مانم و آهن ربایی که می کشدم طرف خودش و جاخالی می دهد و تشنه م می کند و تشنه نگه می دارد و دهنم را سرویس می کند و ازش گریزی نیست، نیست، نیست که نیست. که دلم نمی خواهد که ازش گریزی باشد.

من دیگر کم کم دارد یادم نمی آید که قبل آقای میم چه جوری بودم. کی بودم، چه شکلی بودم. آن وقتی که هنوز این قدر شبیه ش نشده بودم، که هنوز شب به شب و کلمه به کلمه ذره ذره م را نساخته بود، که خیلی برنامه ریزی شده و مهندسی و دقیق ک.م ام نکرده بود - ولو که خودش معتقد است به او ربطی ندارد. خودم مستعد بوده ام- من قطعن نمی دانم که اگر آقای میم نبود الان من چه جوری بودم و چه بلایی قرار بود سرم بیاید و گوشه ی کدام دیوانه خانه افتاده باشم. من نمی توانم لحظه ای تجسم کنم که اگر آقای میم نباشد زندگی چه جوری می تواند باشد. آقای میم یک جورهایی تنها چیزی ست که من در دنیا بهش اعتماد دارم که سرجای خودش است. که هر اتفاقی بیفتد سر جای خودش است و سفت پشت سر من. یعنی مجبورم همچین اعتمادی داشته باشم. چون اگر این را هم نداشته باشم، هیچ چیز ندارم.

دارم فکر می کنم چند نفر می توانند مثل آقای میم باشند؟ چند نفر می توانند مثل آقای میم برای مثل منی باشند؟ چند نفر توی این دنیای به این گندگی، می توانند سرشان را بگیرند بالا و بگویند برای دخترک تنهای غمگینی، پدر و دوست و تراپیست و برادر و معشوق گی سردمزاج و معلم و اووووووووووه سه هزار چیز دیگر، چند نفر می توانند بگویند برای دخترک تنهای غمگینی در یکی از سخت ترین جاهای زندگیش، "بوده اند" هرچیزی که لازم بوده باشند. چند نفر می توانند با اطمینان بگویند تاثیر صد در صد مثبت گذاشتند توی زندگی یک نفری که اگر نمی گذاشتند معلوم نبود چه بر سر آن نفر می امد. چند نفر هستند که بتوانند سر بگیرند بالا و موجود برق برقی خوشگل رنگارنگی که امروز همه دوستش دارند را نشان جمعیت بدهند و بگویند اینو می بینی؟ اینو من ساختمش. اینو خودشو زندگی شو من ساختم. الان دارم در مورد پتنشال ها صحبت می کنم ها. آقای میم خیلی از خود راضی تر از آن است که بخواهد چنین جرکنی بکند و مسئولیتی بابت این "دختر" ای که منم و ساخته بپذیرد. ولی خب، چند نفر مگر می توانند باشند که مطمئن باشند کسی را، زندگیش را، به مثبت ترین شکل ممکن از اول ساخته اند؟ خب، آقای میم اگر تنها آدم اینجوری نباشد، قطعن یکی از تاپ تن شان خواهد بود.

اصلن چرا راه دور رفتم و این همه حرف زدم؟ مری و مکس خودمان را که دیده اید؟ آقای میم مکس من است و من مری او که بی شرف ها بر می دارند از روی مان فیلم می سازند و به روی خودشان هم نمی آورند. آخرش هم قرار است من بزرگ بشوم و بروم خارج و روانشناس فیلان بشوم و به عنوان اولین کیس م آقای میم را تحلیل کنم و کتاب بنویسم ازش و بفرستم براش. بعد بالاش هم - همان جوری که بچه وقتی مری و مکس دیده بود و خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و یک شبی این دو جمله را به من نوشته بود که دیگر اوج ابراز احساساتش است- بنویسم:
We can, however, choose our friends, and I am glad I have chosen you.
You are my best friend. You are my only friend.

تولدت مبارک آقای میم. آی دنت گیو ئه دمن ایف ایت مینز انی ثینگ تو یو ات آل ار نات، بات آیم گلد آی هو چوزن یو. تولدت مبارک.

هیچ نظری موجود نیست: