خودمو کشیدم عقب. پشتمو به دیوار سرد بنفش تکیه دادم، زانوهامو تو شکمم جمع کردم و سیگارمو روشن کردم. لابد یه چیزی داشت تعریف می کرد. لابد سر تکون می دادم و لبخند می زدم. مث یه موقع هایی که آدما یه چیزایی تعریف می کنن و فک می کنم الان صورتم ترک می خوره بس که الکی دارم لبخند می زنم بهشون. ولی داشتم به کشیدگی ساق پام نگاه می کردم. به خلخال فیروزه ای روی مچم. به لاک های بنفش ناخن هام. حجم خودخواهی و خودمحوری و خودشیفتگیم یه وقت هایی متعجبم می کنه. حس می کنم وظیفه اخلاقی دارم به هر بنی بشری که اطرافمه توضیح بدم که هانی مستقل از چیزی که می بینی و به نظر میاد دیپ داون آیم سو این لاو ویت مای سلف دت آی دنت کر ابات یو اند آی پراببلی نور ویل. این موجود گیگیلی مهربونی که می بینی هم لابد صرفن بازتاب علاقه ی قلبی سرکوب شده ی من به بازیگری ئه. اون موقع هم در اوج تظاهر به این که دختر سوییت کرینگ ای هستم که با علاقه به حرفای آدم گوش می ده، داشتم فکر می کردم که خوب نیستم. که باید منطقن خوب باشم و خوب نیستم. این ماسک خوشحاله که رو صورتمه که هیچی، این که بخشی از بازی ئه، تیکه ی رضایت بخششه اصن، ولی حالم از یه چیز دیگه ای بد بود انگار که نمی فهمیدم چیه. وسط لبخند زدنم که صورتمو کلافه ازش برگردوندم و خیره شدم به صورتی-بنفش روتختی، فهمیدم که هنوز خیلی ضعیفم برای پایین گذاشتن زنجیرها و گاردهام. که بدحالی م از ترسمه و ترسم از اینه که زنجیرهامو بکشم پایین و اذیتم کنه این یکی هم.
دوباره ماسک ژاپنی م رو گذاشتم رو صورتم و لبخند زنان برگشتم طرفش. توی کسری از ثانیه صدای ترک خوردن گوشه ی لب هام رو تونستم بشنوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر